کتاب جنگی که نجاتم داد، رمانی ماجرایی نوشته ی کیمبرلی بروبیکر بردلی است که اولین بار در سال ۲۰۱۵ به انتشار رسید. آدا، دختری نه ساله با پاهای معلول است که هیچ وقت خانه ی کوچکش را ترک نکرده است. مادر آدا، آنقدر از معلولیت دخترش احساس خجالت و تحقیر می کند که اجازه نمی دهد او از خانه خارج شود.
به همین خاطر، زمانی که قرار می شود جِیمی، برادر کوچکتر آدا، برای فرار از خطرات جنگ از لندن خارج شود، آدا حتی یک لحظه هم وقت تلف نمی کند و برای پیوستن به جیمی، مخفیانه از خانه خارج می شود. به این شکل، ماجراجویی جدید آدا و همچنین سوزان اسمیت، زنی که مجبور می شود مراقب این دو بچه باشد، آغاز می شود.
همزمان با این که آدا به خود یاد می دهد که چگونه سوار اسب شود، چگونه بخواند و مراقب جاسوس های آلمانی باشد، به تدریج اعتماد کردن به سوزان را هم می آموزد و سوزان هم رفته رفته، عاشق آدا و جیمی می شود. اما گذشته از همه ی این ها، آیا رابطه ی میان این سه شخصیت به اندازه ای محکم هست که آن ها را در طول جنگ در کنار یکدیگر نگه دارد؟
نام نویسنده: کیمبرلی بروبیکر بردلی
ناشر: پرتقال
تصویرسازی: مرضیه ورشوساز
گروه سنی: ۱۲ سال به بالا, گروه سنی د, کتاب ۱۰ – ۱۲ سال, کتاب ۱۳ سال به بالا
درباره ی نویسنده کتاب جنگی که نجاتم داد:
کیمبرلی بروبیکر بردلی، زاده ی ۲۴ جون ۱۹۶۷، نویسنده ی آمریکایی کتاب های کودک و نوجوان است.بردلی در ایالت ایندیانا به دنیا آمد و برای تحمل مشکلات پیرامونش، خیلی زود به کتاب و کتابخوانی علاقه مند شد.او برای تحصیل در رشته ی شیمی به کالج اسمیت در ماساچوست رفت. بردلی علاقه ی زیادی به شیمی داشت اما زمانی که یکی از هم اتاقی هایش او را مجاب کرد که در دوره ی مبانی ادبیات کودک شرکت کند، بلافاصله عاشق داستان های کودک و نوجوان شد. بردلی به تشویق استادش، نوشتن کتاب های کودک و نوجوان را آغاز کرد.
گزیده ای از کتاب جنگی که نجاتم داد:
«آدا! بیا کنار از پشـت اون پنجره!» صدای فریاد مام اسـت. بازویم را گرفت و آنقدر محکم کشید که از روی صندلی افتادم و به زمین کوبیده شدم. «می خواستم به استیون وایت سلام کنم، همین.» می دانستم که نباید جوابش را بدهم، اما بعضی وقت ها دهانم زودتر از مغـزم کار می کرد. نمی دانم چرا آن تابستان شجاع شده بودم.
داستانی که می گویم، چهار سـال پیش شـروع شـد؛ اول تابستان ۱۹۳۹٫ انگلستان در آستانه ی یک جنگ جدید بود، همین جنگی که الان درگیرش هستیم. بیشتر مردم ترسـیده بودند. من ده ساله بودم، البته آن زمان سنم را نمی دانستم. درباره ی هیتلر چیزهایی شنیده بودم، حرف های تکه پاره و فحش هایی که از خیابان به پنجره ی من در طبقه ی سوم می رسید، امـا جنگ با او یا هر کشـور دیگری برایم کوچکترین اهمیتی نداشت. شاید با توجه به چیزهایی که تا الان گفته ام، فکر کنید که من با مادرم در جنگ بودم، درحالی که اولین جنـگ در ماه ژوئن همان سال، جنگ من و برادرم بود.
بعد مام بیرون می رفت؛ یا برای خرید یا برای حـرف زدن با بقیه ی زن های خیابان. بعضی وقت ها جیمی را با خودش می برد، اما بیشتر مواقع تنها می رفت. غروب ها سر کار می رفت. من به جیمی چای می دادم و برایش آواز می خواندم و می خواباندمش. تا جایی که یادم می آید، زندگی من همیشه همین بوده است؛ روزهایی که جیمی هنوز پوشک می پوشید و آنقدر کوچک بود که نمی توانست بگوید دستشویی دارد.
مرتبط:
معرفی کتاب خطای ستارگان بخت ما
معرفی کتاب بیرون ذهن من
معرفی کتاب چتر تابستان
فواید کتاب خواندن و خواص منحصر به فرد کتابخوانی