معرفی کتاب ماهی سیاه کوچولو
کتاب ماهی سیاه کوچولو اثر جاودانه صمد بهرنگی یکی از بهترین نمونههای ادبیات کودک و نوجوان در کشور است. این داستان کوتاه جوایزی از جمله کتاب برگزیدهی کودک در سال ۱۳۴۷، ششمین جایزهی نمایشگاه کتاب کودک بلون ایتالیا را از آن خود کرده است. این کتاب به صورت دو زبانه (فارسی-عربی) است.
این داستان حکایت زندگی و سرگذشت ماهی سیاه کوچولویی است که خسته از تکراری بیهوده که دیگرانِ قصه، بر آن نام زندگی نهادهاند، راه دریا را پیش میگیرد و تمامی طول جویبار را از پی هدفش طی میکند، همراه با اتفاقات و گرفتاریهایی که در طول سفر برایش پیش میآید. از ماجرای حمله همسایگان به او برای اینکه معتقدند حرفهای گنده گنده میزند و بچههای دیگر را از راه به در میبرد، و مخالفت مادرش برای تصمیمی که اتخاذ کرده و حکایت درسآموزیهای مارمولک دانا که او را از خطرات راه آگاه میکند و در حد توان به او راهکارهایی برای نجات نشان میدهد تا حیلهگریهای خرچنگ، و خطرات مرغ ماهیخوار، که دشمن درجه یک او و ماهیهای دیگر است.
قصه قهرمان محور است. شخصیت اصلی و قهرمان آن، ماهی سیاه کوچولو است، تمامی شخصیتهای دیگر تنها برای رسیدن قهرمان قصه به هدفش، طراحی شدهاند. قهرمانی پر تلاش، متفکر، باهوش و تسلیم ناپذیر که یک تنه، در برابر تمامی مخالفان خود، بر سر عقیدهای که به درستی آن ایمان دارد، حتی اگر مادرش باشد، میایستد. اما برای همنوعان خود آن جا که بییاورند و کمک میطلبند، همچون ماهی ریزی که در شکم ماهیخوار است، جان خود را فدا میکند.
ماهی سیاه کوچولو از زاویه دیگری ترانهای است برای اندوهزدایی و پالایش روح برای مخاطب است. بدین گونه که تکتک عناصر داستانی همان چیزی است که در زندگی همه آدمیان وجود دارد؛ اما به شکلی روایت میشود که نکتهای فراتر از تجربه زندگی شکل بگیرد. زخمی که بر دل ماهی سیاه کوچولو وارد میشود به مراتب بزرگتر از زخمی است که بر دل شازده کوچولو و بعضا جملات شعاریاش وارد شده است. ماهی سیاه کوچولو جسارت را به کودکان آموزش میدهد و از سویی نبوغ این ماهی به طور شگفتانگیزی در پهنای این داستان موج بر میدارد و با شنای این کوچولو در عرض رودخانهای که انتظارش میکشد به تکامل میرسد. مطالعه این داستان نه تنها برای کودکان مفید است؛ بلکه کودک درون بزرگسالان را فعال میکند و میتواند دلیلی برای رجوع به گذشته و مهربانی در آینده باشد.
نام نویسنده: صمد بهرنگ
ناشر: نظر
تصویرسازی: فرشید مثقالی
گروه سنی: ۱۲ سال به بالا, گروه سنی د, کتاب ۱۰ – ۱۲ سال, کتاب ۱۳ سال به بالا
درباره ی نویسنده کتاب ماهی سیاه کوچولو:
صمد بهرنگی دوم تیرماه سال ۱۳۱۸ در تبریز متولد شد. او تحصیلاتش را در تبریز تکمیل کرد و در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تبریز فارغالتحصیل شد. بهرنگی بعد از فارغالتحصیلی شروع به ترجمه و تدریس کرد. او برای تدریس به شهرها و روستاهای اطراف آذربایجان رفت و در مدارس آنجا مشغول به تدریس شد.
آموزش و فرهنگ از دغدغههای اصلی صمد بهرنگی بودند. صمد بهرنگی برای انتشار کتاب «کتابهای پاره پاره» در سال ۱۳۴۳ دورانی تحت تعقیب پلیس بود، ولی در این زمان هم با اسم مستعار کتابهایی برای کودکان مینوشت.
صمد بهرنگی برای نوشتن کتاب «الفبای فارسی به آذری»، که به واسطهی جلال آلاحمد به انجمن پیکار با بیسوادی پیشنهاد شد، مورد تقدیر قرار گرفت. اما چون صمد حاضر نبود هیچ تغییری در متن کتاب بهوجود بیاورد، از دستمزدی بزرگ چشمپوشی کرد.
ترجمه، یکی دیگر از حوزههای فعالیت صمد بهرنگی بود. او تنها به ترجمه فارسی به انگلیسی یا برعکس اکتفا نمیکرد. چون به زبان آذری و ترکی آذربایجانی هم مسلط بود و علاقهی زیادی به حوزهی شعر داشت، اشعار بزرگانی را به آذری و ترکی آذربایجانی ترجمه کرد. بزرگانی مثل مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، احمد شاملو و نیما یوشیج.
صمد بهرنگی اولین داستانش را در به نام «عادت» در سال ۱۳۳۹ منتشر کرد، «تلخون» دومین داستانی بود که از او منتشر شد. بهرنگی داستان ماهی سیاه کوچولو را در مرداد سال ۱۳۴۶ نوشت. این کتاب را انتشارات کانون پرورش فکر کودکان و نوجوانان در همان سال و با تصویرگری فرشید مثقالی چاپ کرد.
صمد بهرنگی بعد از نوشتن کتاب ماهی سیاه کوچولو، در شهریور ماه همان سال در رود ارس غرق شد. عدهای از اندیشمندان مانند جلال آل احمد معتقدند که مرگ بهرنگی تصادفی نبوده است و او به دست رژیم ستمگر شاه کشته شده است.
در سال ۱۳۹۴ و همزمان با سالگرد چهلمین سال درگذشت صمد بهرنگی، نمایشگاهی با عنوان «چند روایت از یک انسان که با امواج ارس به دریا پیوست» در تهران برگزار شد. در این نمایشگاه حدود ده مجسمه از صمد بهرنگی به همراه مجموعهای از طرح جلدهای صمد بهرنگی، پوسترها، نامهها و اسنادی مربوط به زندگی او به نمایش گذاشته شد.
در بریدهای از کتاب ماهی سیاه کوچولو میخوانیم:
ناگهان صدای زیر قورباغهای او را از جا پراند. قورباغه لب برکه، روی سنگی نشسته بود؛ جست زد توی آب و آمد پیش ماهی و گفت: « من اینجام، فرمایش؟»
ماهی گفت:« سلام، خانمبزرگ!»
قورباغه گفت:« حالا چه وقت خودنماییست، موجود بی اصل و نسب! بچهگیر آوردهیی و داری حرفهای گنده گنده میزنی! من دیگر آنقدرها عمر کردهام که بفهمم دنیا همین برکهست. بهتر است بروی دنبال کارت و بچههای مرا از راه به در نبری.»
ماهی کوچولو گفت:« صدتا از این عمرها هم که بکنی، بازهم بک قورباغهی نادان و درمانده بیشترنیستی.»
قورباغه عصبانی شد و جست زد طرف ماهی سیاه کوچولو، ماهی تکان تندی خورد و مثل برق در رفت و لای و لجن و کرمهای ته برکه را بهم زد.
نخ سفیدی میدیدی. یکجا تختهسنگ بزرگی از کوه جدا شده بود و افتاده بود ته دره، و آب را دو قسمت کرده بود. مارمولک درشتی، به اندازهی کف دست، شکمش را به سنگ چسبانده بود. از گرمی آفتاب لذت میبرد و نگاه میکرد به خرچنگ گردو درشتی که نشسته بود روی شنهای ته آب، آنجا که عمق آب کمتر بود، و داشت قورباغهای را که شکار کرده بود،میخورد.
در بخشی دیگر می خوانیم:
ماهی کوچولو ناگهان چشمش افتاد به خرچنگ و ترسید؛ از دور سلامی کرد. خرچنگ چپ چپ به او نگاهی کرد و گفت:« چه ماهی با ادبی! بیا جلو کوچولو، بیا!»
همسایه به مادر ماهی کوچولو گفت: خواهر، آن حلزون پیچ پیچیه یادت می آید؟ مادر گفت: آره خوب گفتی، زیاد پاپی بچهام میشد. بگویم خدا چکارش کند! ماهی کوچولو گفت: بس کن مادر! او رفیق من بود. مادرش گفت: رفاقت ماهی و حلزون، دیگر نشنیده بودیم!
مرتبط: