افراد خودمحور و خودخواه، این ۷ تجربه را در کودکی تجربه کرده اند
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر، جواد آل حبیب – افراد بهشدت خودمحور معمولاً این ۷ تجربه را در کودکی از سر گذراندهاند. روانشناسان میگویند وقتی با کسی روبهرو میشویم که انگار بیمارگونه درگیر خودش است — همیشه دنبال منفعت شخصی، بیتوجه به اثر رفتارش بر دیگران — وسوسه میشویم او را «سیب گندیده» بنامیم و رد شویم.
اما چند دهه پژوهش رشدی نشان میدهد خودخواهیِ ماندگار معمولاً یکباره از آسمان نمیافتد؛ ریشه در چند تجربه شکلدهنده دارد که تعیین میکند کودک برای برآوردن نیازهایش چه میآموزد، چقدر همدلی خواهد داشت و آیا باور میکند قوانین شامل حال او هم میشود یا نه.
در ادامه هفت الگوی کودکی را میخوانید که روانشناسان بیش از همه آنها را با خودمحوری ریشهدارِ بزرگسالی مرتبط میدانند. فهمیدن این پیشینه توجیه رفتار آسیبزا نیست؛ بلکه کمک میکند مؤثرتر واکنش نشان دهیم—یا زخمها را التیام بخشیم.
۱. مراقبت متناقض و شکلگیری دلبستگی ناایمن
کودکان نیاز دارند مراقبان حساس به آنها بیاموزند دنیا امن است و آدمها قابل اعتمادند.
وقتی گرما و محبت یکبار هست و بار دیگر نیست، کودک غالباً دلبستگی مضطرب یا اجتنابی پیدا میکند.
در بزرگسالی این سبکها با رفتارهای کنترلگرانه و خودمحور و اولویت دادن به نیازهای شخصی پیش از احساسات شریک زندگی همراه است.
چرا مهم است؟ اگر از کودکی آموخته باشم عشق ناگهان ناپدید میشود، تمرکز وسواسی بر آسایش و خواستههای خودم شبیه بقاست، نه خودخواهی — هرچند روابط را تحلیل میبرد.
۲. لوسکردن بیش از حد و نبود مرزهای قاطع
والدین آسانگیر که هر خواستهای را برآورده میکنند و بهندرت «نه» میگویند، نیت بدی ندارند اما در عمل بزرگسالان طلبکار تربیت میکنند.
کودکی که هرگز لازم نیست صبر کند یا ناامیدی را تحمل کند، میآموزد دنیا برای خدمت به اوست.
در بزرگسالی ممکن است همکاران را زیر پا بگذارد، از شریکش بخواهد کارهای خستهکننده زندگی را اداره کند و وقتی قوانین مانعش میشوند خشمگین شود.
نشانه دیرتر: جملاتی مثل «حق منه» یا عصبانیت از مقرراتِ «بیمعنی».
۳. «کودک طلایی» بودن در خانوادهای با تبعیض
وقتی یک فرزند مدام روی سکوی افتخار است و بقیه نادیده گرفته میشوند، حس اهمیتِ اغراقآمیزی در او شکل میگیرد.
پژوهشها درباره «سندروم کودک طلایی» نشان میدهد این ارزشگذاریِ افراطی همراه انتظارات غیرواقعی میتواند بذر صفات خودشیفته را بکارد: بزرگمنشی، روابط استثماری، و عزتنفسی شکننده که با اولین نشانه شکست میشکند.
بهای پنهان: کمالگرایی و شرمِ درونی؛ حفظ افسانه برتری خانواده، تمرکز دائمی روی خود میطلبد.
۴. غفلت عاطفی مزمن
بر خلاف سوءاستفاده آشکار، غفلت عاطفی یعنی هیچ کس احساساتت را منعکس و تصدیق نمیکند.
بزرگسالانی که چنین رشدی داشتهاند، بیحسی هیجانی، دشواری در نامگذاری حالات خود و خاموشی هنگام دیدنیت دیگران گزارش میکنند.
این الکسیتیمیا (ناتوانی در خواندن هیجان) شبیه سردی خودخواهانه به نظر میرسد—زیرا واقعاً ناراحتی طرف مقابل را نمیفهمند تا وقتی عواقب بالا بگیرد.
بینش درمانی: پرورش آگاهی بدنی و هیجانی (نام بردن از حسها، نوشتن احساسات) نخستین گام در فرو ریختن دیوار حفاظتی است.
۵. محبت مشروط از والد خودشیفته یا فوقالعاده خودمحور
فرزندان والد خودشیفته یاد میگیرند تأیید، مشروط است: درست عمل کنی ستایش میشوی؛ خطا کنی گرما یخ میزند.
این الگو کودک را به تعقیب تأیید وادار میکند و روابط را معاملهای میبیند: «چه چیزی نصیبم میشود؟»
تحقیقات طولی این فضای مشروط را با استحقاقطلبی، همدلی پایین و جذابیت فریبکارانه در بزرگسالی پیوند میدهد.
چراغ قرمز: اسم انداختنهای مکرر، وسواس جایگاه، یا کنار گذاشتن ناگهانی دوستان وقتی «به درد نمیخورند».
۶. بزرگشدن در هرجومرج یا ترومای مزمن («حالت بقا»)
خانهای با خشونت، اعتیاد یا مراقبان غیرقابل پیشبینی، کودک را در ارزیابی دائمی تهدید نگه میدارد؛ سیستم عصبی برای بقا سیمکشی میشود، نه اتصال.
این بازماندگان در بزرگسالی ممکن است به منابع—پول، زمان، توجه—وسواس داشته باشند و بدون ملاحظه دیگران آن را احتکار کنند.
پژوهش درباره ترومای پیچیده کودکی دشواریهای پایدار در کنترل تکانه، همدلی و حل مسئله را نشان میدهد.
لنز دلسوزانه: آنچه طمع به نظر میرسد شاید واکنش فرار-جنگ باشد: «اگر الآن برندارم، شاید هرگز نداشته باشم.»
۷. کمبود الگوی همدلی یا تقویت رفتارهای اجتماعی
همدلی کاملاً ذاتی نیست؛ تمرین میخواهد. والدینی که گرفتن دیدگاه دیگران را آموزش میدهند و رفتارهای اشتراکی را تحسین میکنند، فرزندان اجتماعیتری پرورش میدهند.
وقتی بزرگترها مهربانی را نشان نمیدهند یا همدلی را ضعف میشمارند، کودک آن «تمرین» حیاتی را از دست میدهد و به انتخابهای خودمحورانه گرایش پیدا میکند.
نشانه روزمره:
شاید در کار تحلیلی عالی باشند اما وقتی دوستش احساس پاسخ عاطفی میخواهد گیج شوند: «نفهمیدم چرا ناراحتی—مشکل رو که حل کردم!»
جمعبندی
نه هر کس با این تجربهها حتماً خودمحور میشود، نه هر فرد خودمحور همه این هفت مورد را داشته است. ژنتیک، دوستان و مربیان بعدی میتوانند این درسهای اولیه را تشدید یا خنثی کنند. با این حال، این الگوها خاکی را نشان میدهند که خودمحوری مزمن در آن رشد میکند.
اگر سایهای از گذشته خود را در این فهرست دیدید، پیامش تقدیرگرایی نیست—بلکه اهرم تغییر است: درمان متمرکز بر دلبستگی، کار روی مرزهای شخصی، یا آموزش ساختاری همدلی میتواند راهبردهای بقای کهنه را به بدهبستان واقعی تبدیل کند.
برای کسانی که با شریک، والد یا رئیس خودخواه سروکار دارند، درک این ریشهها روشن میکند چه چیز را میشود و چه را نمیشود اصلاح کرد:
+ میتوانید مرزهای محکمی برای رفتار استثماری تعیین کنید، استحقاقطلبی را تقویت نکنید و کنجکاوی درباره احساسات را الگو قرار دهید.
+ نمیتوانید تاریخ دلبستگی کسی را از نو بنویسید؛ اما میتوانید تصمیم بگیرید برای حفظ سلامت خود بمانید، بازتعریف کنید یا فاصله بگیرید.
در نهایت روانشناسی میگوید خودخواهی فقط یک عیب اخلاقی نیست— پژواک رشد است. شنیدن این پژواک آن را خاموش نمیکند، اما شانس واکنش با بینش و مرز را بیشتر میکند تا صرفاً درماندگی و خشم.