داستان کودکانه کوتاه درباره ارزش صبر

بسیاری از چیزها را در زندگی می توانید با تعریف داستان به کودکان آموزش دهید. با خواندن داستانی کوتاه، ارزش و اهمیت صبر در زندگی را به فرزندتان بیاموزید.

داستان ارزش صبر از کشکول شیخ بهایی

مردی آواز خوان همراه گروه خود از شهری به شهر دیگر می رفت و برای مردم برنامه اجرا می کرد. در گروه او نوازنده هایی بودند که طبل و شیپور داشتند و به خوبی آنها را می نواختند. آنها همراه هم از شهری به شهر دیگر می رفتند، به دربار پادشاه، کاخ حاکمان و خانه های ارباب ها دعوت می شدند تا برنامه های شاد اجرا کنند.

داستان کودکانه صبر

مرد آواز خوان، با صدای زیبایی که داشت آواز می خواند و دیگران از شنیدن صدای او لذت می بردند. او در آواز هایش پند های خوبی برای دیگران می گفت و از آنها می خواست تا در زندگی خوب رفتار کنند و با یکدیگر مهربان باشند، برای این کار پاداش خوبی هم به آن مرد و گروهش می دادند.

یک بار مرد آواز خوان همراه گروهش به سرزمینی بزرگ رفتند. در آنجا پادشاهی بود که از کشور دیگری به آنجا آمده بود. نزدیکان پادشاه درباره ی گروه مرد آواز خوان برایش گفته بودند. پادشاه هم غلامش را پیش آنها فرستاد تا بیایند و برایشان مراسمی اجرا کنند.

مرد آواز خوان با تعجب به غلام گفت:اما من شنیده ام که پادشاه شما از کشور دیگری آمده اند او که زبان ما را بلد نیست. غلام گفت:درست می گویی اما ایشان می خواهند درباریان و نزدیکانش که در قصر هستند از مراسم شما لذت ببرند و بهشان خوش بگذرد. حرف های شما هم یک نفر برای ایشان ترجمه خواهد کرد. مرد آوازخوان قبول کرد و روزی را تعیین کرد تا به آنجا برود .آن روز فرا رسید. او همراه گروهش به قصر رفتند.

آنها وقتی داخل قصر رفتند با تعجب به همه جا نگاه می کردند :تالارهای بزرگ ،پرده های ابریشمی ، ستون های مرمری و …

از دیدن آن همه وسایل زیبا و گران قیمت ،شگفت زده شدند. مرد آواز خوان رو کرد به گروه خود و آرام گفت :تا به حال قصری به این باشکوهی ندیده ام حواستان را خوب جمع کنید تا به بهترین شکل ، برنامه را اجرا کنیم.

پادشاه و نزدیکانش باید خیلی از ما راضی باشند. معلوم است که این بار پاداش بسیار خوبی دریافت خواهیم کرد. این را گفت و همراه گروه وارد تالاری شدند که پادشاه و اطرافیانش در آنجا حضور داشتند. مرد آواز خوان با خوشحالی کارش را شروع کرد. صدای رسای او باعث می شد پندهای خوبی را که با آواز می خواند همه با دقت گوش دهند.

گروه موسیقی هم هماهنگ با صدای او حال و هوای خوبی به مراسم داده بودند. وقتی اجرای آنها تمام شد همه حضار برای آنها دست زدند ،با شربت و شیرینی های مختلف از آنها پذیرایی کردند.

پادشاه به چند نفر از نزدیکانش گفت:بروید و برای افراد این گروه، لباس های گران قیمت، پول و خوراکی های خوشمزه پاداش بیاورید. مرد آواز خوان و گروهش زبان پادشاه را بلد نبودند. وقتی دیدند اطرافیان پادشاه رفتند با خودشان فکر کردند که دیگر مراسم تمام شده و هر کسی دارد به دنبال کار خودش می رود.

برای همین با ناراحتی خداحافظی کردند و به طرف خانه شان به راه افتادند.

عجب پادشاهی بود ،حتی یک سکه هم به ما نداد.چه خیال بیهوده ای داشتیم که گمان کردیم او از همه بیشتر به ما پاداش خواهد داد!

در طول راه پیرمردی آنها را دید. با تعجب پرسید :شما برای چه از قصر بیرون آمدید؟ چرا صبرنکردید هدیه ی خود را بگیرید؟

مرد آوازخوان گفت:ما دیدیم خبری از پادشاه شاه نیست برای همین ناراحت شدیم و زود بیرون آمدیم.

پیرمرد خندید:این هم عاقبت عجله!

مرد آوازخوان با تعجب پرسید:مگر چه شده؟ شما زبان پادشاه را بلد نیستید برای همین منظور او را متوجه نشدید.وقتی مراسم تمام شد او رو به اطرافیانش گفت تا بروند و برای شما پول، لباس، خوراکی و …بیاورند،اما شما فکر کردید که به آنها گفته مراسم تمام شده بروند سرکارهایشان.

مرد آوازخوان و گروهش خیلی ناراحت شدند. آوازخوان گفت:ای کاش کمی صبر کرده بودیم و یا این که از دیگران درباره رفتار این پادشاه سوال می کردیم.

چند روز بعد پادشاه دوباره از آنها خواست تا به دربار بیایند. گروه موسیقی همراه هم به دربار رفتند. این بار مرد آوازخوان شعرهایی خواند درباره اینکه اگر در زندگی صبر نداشته باشید مشکلات زیادی پیش خواهد آمد و به سختی های گوناگون دچار خواهید شد و….

وقتی مراسم تمام شد. از او پرسیدند:چرا این بار فقط درباره صبر برنامه اجرا کردید؟

آواز خوان گفت:این درس مهمی است که همه باید آن را به یاد داشته باشند. چون من خودم بارها به خاطر عجله، ضررهای زیادی دیده ام. مردم با شنیدن این حرف ها او را تشویق کردند. پادشاه هم پاداش خوبی به او و گروهش داد .یعنی هم هدیه های دفعه قبل را داد و هم هدیه هایی برای مراسم آن روز!

مرتبط:

نحوه آموزش صبر و بردباری به کودکان

آموزش صبر کردن به کودکان

چطور افکارمان را شبیه انسان های موفق شود ؟