با معلولیت زندگی را برای هم سختتر نکنیم
با بچههایمان از معلولیت حرف بزنیم. معلولیت خشم خدا و تنبیه رفتار بندگانش نیست. معلولیت یک تفاوت است. یک ویژگی. چقدر درباره معلولیت در کتابهای درسی و غیر درسی کودکان و نوجوانان میخوانیم؟ چقدر با برنامههای تلویزیون فرهنگسازی میکنیم؟ هنوز هم در سریال تلویزیونی نشان میدهند که کسی به سزای اعمالش میرسد و روی ویلچر مینشیند. معلولیت از هیچکس دور نیست. زندگی کوتاه است و چارهای نیست، باید با آن کنار آمد.
روزنامه شرق نوشت: «استادانِ نامگذاری و برچسبزدن هستیم: معلول، اقلیت، توانیاب، توانخواه و بسیار لقب و عنوان دیگر. همه باید شبیه هم باشیم و تفاوتها را برنمیتابیم. تفاوت در رنگ پوست، چشم، لهجه، زبان، قد، وزن، قیافه و ظاهرِ افراد. دستههای مختلفی را میسازیم، برای هر کدام روزی را مشخص میکنیم و در همان روز درباره موضوعی که روز آن است، حرف میزنیم؛ فقط یک روز در سال، آن هم فقط حرف. بیآنکه توجه کنیم افراد حاضر در این دستهها در روزهای دیگرِ سال هم باید زندگی کنند. باید با ویلچر از پلههای خاموشِ مترو بالا بروند، با عصای سفید از خیابان رد شوند، از روی ماسک بتوانند لبخوانی کنند تا بفهمند طرف مقابلشان چه میگوید و… .
هر انسانی منحصربهفرد است و با دیگری تفاوت دارد. اما گاهی این تفاوتها بیشتر به چشم میآیند؛ آن قدر که نظام آموزشی آنهایی را که متفاوت هستند جدا میکند تا به مدارس دانشآموزان دارای نیازهای خاص بروند. یونگ معتقد است: «مدرسه به منزله جزئی از جهان پهناور است و به صورتی محدودتر، شامل تمام عواملی است که کودک بعدها در زندگی با آنها برخورد خواهد کرد و در قبال آن باید واکنش خاصی ابراز کند. لازم است در دوره مدرسه این را بیاموزد که باید خود را با آن عوامل تطبیق دهد.»
جامعه آن قدرها که باید فرصتی برای پرداختن به کودکان دارای نیازهای خاص را که بزرگسالان آینده هستند، ندارد. از همان ابتدا صورتمسئله را پاک میکند؛ بچههای دارای نیازهای خاص را از بقیه جدا میکند، آنها را منزوی میکند و انتظار دارد تا پایان عمر این افراد که استعدادها و تواناییهای مختلفی دارند، فقط در خانه بمانند. آسیب این جداسازی فقط شامل کودکانِ دارای نیازهای خاص نمیشود؛ سایر کودکان هم آسیب میبینند. چطور؟ آنها نسبت به این تفاوتها بیاطلاع میمانند. آن وقت در نقش بزرگسال وقتی در کلاس درس دوره دکتری یا محیط کار همدرس و همکاری کمبینا یا نابینا و کمشنوا دارند، نمیدانند که چطور باید رفتار کنند. یا بدتر از آن وقتی در رستوران به کسی با کمی تفاوت میرسند از خودشان رفتارهای عجیب و غریب نشان میدهند.
مادر و پدرِ «م» که دختر زیبای کمبینایی است، در جلسهای میگفتند ما مشکلی با ویژگیِ دخترمان نداریم اما دیگران نمیپذیرند و باعث ناراحتی میشوند: در مدرسه به مدیری که با سختی و دشواری پذیرفته دخترمان کنارِ دخترهای دیگر مدرسه معمولی درس بخواند خرده میگیرند که چرا دخترمان را ثبت نام کردهایم یا در رستوران تا دخترمان را میبینند طوری رفتار میکنند که به فکر فرو میرویم. امسال روز جهانی معلولانِ بهتری داریم؛ بهتر از تمام سالهای گذشته. چرا؟ چون مسئولان نمیتوانند با معلولان عکس یادگاری برای سایتهای خبری و گزارشها بگیرند و شعار حمایت از معلولان سر بدهند. معلولان با هوشمندی راهی پیدا میکنند و ما هستیم که باید کمی به فرهنگ و اجتماعی که در آن هستیم، نگاه کنیم. ما، من و شما چقدر به رفتارمان با معلولان دقت داریم؟ البته باید اضافه کنم که کرونا مشکلات بیشماری را برای معلولان به وجود آورده است؛ مشکلات فراوانی در زندگی روزمره، رفتوآمد، خرید، تحصیل و درمان. همه چیز سختتر شده است. آموزشهای آنلاین چقدر به کودکانِ دارای نیازهای خاص توجه دارند؟
چند وقت پیش دختربچهای با دیدن دوست معلول ما به مادرش گفت: «این دختره کار بدی کرده این شکلی شده؟»… «مامان باباش کار بدی کردند؟» با بچههایمان از معلولیت حرف بزنیم. معلولیت خشم خدا و تنبیه رفتار بندگانش نیست. معلولیت یک تفاوت است. یک ویژگی. چقدر درباره معلولیت در کتابهای درسی و غیر درسی کودکان و نوجوانان میخوانیم؟ چقدر با برنامههای تلویزیون فرهنگسازی میکنیم؟ هنوز هم در سریال تلویزیونی نشان میدهند که کسی به سزای اعمالش میرسد و روی ویلچر مینشیند. معلولیت از هیچکس دور نیست. زندگی کوتاه است و چارهای نیست، باید با آن کنار آمد. همانطور که حافظ میگوید:
«رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست»
زندگی را برای هم سختتر نکنیم. بارِ اصلی فرهنگسازی در این زمینهها برعهده مادران و پدران فرهیختهای است که کودکانی دارای نیازهای خاص دارند. آنها که در صفحات شبکههای اجتماعی بیهیچ ترسی از خودشان و کودکانشان مینویسند و آگاهی میبخشند. – البته با رعایت حریم خصوصی و حقوقِ کودک – آنها که یاد میدهند معلولیت یک ویژگی است و نیاز به پنهانکردن ندارد و کسانی مانند وحید رجبلو که با تمام دشواریها ناامید نمیشوند و ادامه میدهند. آن وقت که – دهه ۶۰ – شبکههای اجتماعی نبودند، شاهرخ مسکوب در یادداشتهای روزانه خود از دخترش غزاله نوشته است: «امروز غزاله را بردم بیمارستان، برای کنترل ششماهه وضع پا. بعد از معاینه از دکتر پرسیدم خوب است؟ نظرتان چیست؟ با تعجب نگاهم کرد. توضیح دادم با توجه به «چکمه»ای که شبها میپوشد وضع پا بهبودی یافته است؟ گفت بله ولی به هر حال این بیماری از بین نمیرود. گفتم میدانم و سر و ته مطلب را درز گرفتم. غزاله شنید. وقتی که داشت لباسهایش را میپوشید، گفت:
– پدر، تقصیر دکتر نیست. دکتر خوبیه.
– چی؟
– که پای من اینطوریه.
– نه، به دکتر چه ربطی داره.
– تقصیر من هم نیست.
– البته که نیست، اصلا تقصیر هیچکس نیست.
– چرا خدا من رو اینجوری آفریده؟
گفتم آره، شاید حق با تو باشه. به هر حال این مشکل وجود داره. حالا که هست باید یک جوری جبرانش کنی.
گفت چه جوری؟
با انگشت زدم به کلهاش. گفتم از اینجا، زهرش رو بگیر.»
منابع استفادهشده در متن از این کتابها بوده است:
روانشناسی و تعلیم و تربیت. کارل گوستاو یونگ. ترجمه دکتر علیمحمد برادران رفیعی. ۱۳۸۹. (صفحه۲۳)
روزها در راه، شاهرخ مسکوب
منبع:ایسنا
مرتبط: