معرفی کتاب یک شب فاصله
«یک شب فاصله» داستانی خیرهکننده، قدرتمند و پر از تعلیق از زمان ساخت دیوار برلین و تقسیم آلمان به نیمهی غربی و شرقی است. این کتاب زندگی و ماجرای گرتای ۱۲ سالهی شجاع و باهوش را که تلاش میکند از زندگی دشوارش به جایی بهتر فرار کند، تعریف میکند. اما آنچه در پس این داستان عمیق وجود دارد، مفاهیم ارزشمندی چون شجاعت، شهامت، آزادی، مبارزه با بیعدالتی و وفاداری است. این داستان علاوه بر اینکه اطلاعات تاریخی به نوجوانان ارائه میدهد، این سؤال را در ذهنشان ایجاد میکند که ماهیت اصلی درستی و نادرستی، حق و ناحق، عدالت و بیعدالتی چیست. این کتاب جوایز متعددی را از آن خود کرده است.
این کتاب ماجرای دختربچهای ۱۲ ساله است که درآلمان و در زمانی که میان آلمان شرقی و غربی و دو طرف دیوار برلن جنگ است زندگی میکند. فضایی دلهرهآور و وحشتناک که زندگی را برای همه آدمها حتی بچهها سخت کرده است. گرتا در این فضا سعی میکند از دیوار رد شود تا طعم آزادی را بچشد.
کتاب جذاب یک شب فاصله شما با شجاعتی رو به رو میشوید که حتی خیلی از آدمهای بزرگتر هم ندارند و با مفاهیمی عدالت، ظلم، آزادی وتعلق به خانواده را در بستری داستانی اشنا میشوید. این کتاب جذاب را انتشارات پرتقال منتشر کرده است.
-
نویسنده : جنیفر ای. نیلسن
-
ناشر: انتشارات پرتغال
-
ناشر صوتی: انتشارات رمانو
گزیده ای از کتاب یک شب فاصله:
شرایط آرام بود تا اینکه با بالا رفتن دیوار برلین و تقسیم شدن شهر به دو منطقهی شرقی و غربی، خانوادهی گرتا وارد مسیر سختی شدند. پدر گرتا برای یافتن کار به برلین غربی میرود ولی پس از ساخته شدن دیوار راه برگشتی برایش باقی نماند. برادر گرتا دومینیک هم به همراه پدر به آلمان غربی رفته بود که او هم خانوادهاش را از دست داد. گرتا، مادرش و برادر کوچکترش فریتز مورد ظلم کمونیستها قرار گرفتند. هیچ ارتباطی نمیتوانستند با پدر یا دومینیک برقرار کنند و مجبور بودند مسیر زندگی خود را بخاطر ضربهای که یک دیوار یا بهتر است بگوییم سیاست به آنها زده، تغییر دهند.
گرتا و فریتز هیچکدامشان طبق آن چیزی که مردم انجام میدادند و عوام دوست داشتند، عمل نمیکردند، مثلا فریتز عاشق آلبومهای گروه بیتلز و نوشابهی کوکاکولا بود. در صورتی که آن چیزها در آلمان شرقی کاملا ممنوع بود. گرتا هم توانایی چندانی در پنهان کردن تنفرش از افرادی که سعی در شست و شو دادن مغز همکلاسیهایش داشتند، نداشت. اما چیزی که آنها را امیدوار میکرد، دیدن اعضای خانوادهشان بود. اول گرتا، دومینیک را در آنطرف دیوار یعنی برلین غربی دید. البته به صورت کاملا گذرا چون ممکن بود سربازان مرزی مشکوک شوند.
بعد از گذشت چند روز گرتا پدرش را دید، او شروع به رقصیدن و خواندن آهنگی برای گرتا کرد. دختر فهمید که پدرش با انجام آن حرکات میخواهد چیزی را به او بفهماند و مهمترین پیام آن کلمهی “کندن” است.
با دنبال کردن نقشهای که دوستش آنا به او داده بود، ساختمانی را پیدا کرد که با تونل زدن زیر آن میتواند به همراه فریتز به آن طرف دیوار یعنی برلین غربی بروند. تونل زدن و کندن چندان راحت نبود و آنها را دچار مشکلاتی کرد. همسایههای کنجکاو و سربازانی که اطراف آن منطقه بودند، برادر و خواهر را مجبور به صحنهسازی و کار در یک مزرعه کرد در صورتی که آنها به دنبال کندن یک تونل بودند. وقتی برادر بزرگترِ آنا، پیتر، به علت فرار به سمت برلین غربی کشته شد، دولت، آنا را مجبور کرد تا یک جاسوس شود و دختر هم پذیرفت. او نیز فعالیتهایی برای ایجاد وقفه در کار گرتا و فریتز انجام داد.
بعد از گذراندن موانع بیشمار مثل مشمول شدن فریتز برای خدمت سربازی و انجام کارهایی از روی اجبار، مانند دزدی از همسایهها توسط مادر، در نهایت با ورود و شکل گیری ارتباط با چند نفر، اعضای خانواده به هم رسیدند. در اواخر رمان گرتا به یک گروه تازه تاسیس که در زمینهی آزادی کلام فعالیت میکرد پیوست و در تلاش بود که معنی واقعی مفاهیم ارزشمندی چون شجاعت، شهامت، آزادی، مبارزه با بی عدالتی و وفاداری در جهان را به همه بفهماند.
این کتاب درخشان در زمینههای زیر مورد تقدیر قرار گرفته است:
– بهترین کتاب دختران قدرتمند (Mighty Girl Books) در سال ۲۰۱۵
– راهیابی به مرحلهی نهایی جشنواره AML، انجمن ادبیات مورمِنها
– برندهی بهترین رمان جوان و رمان بزرگسال در جشنوارهی ویتنی (Whitney Award) در سال ۲۰۱۵
– قرار گرفتن در لیست بهترین کتابها در انجمن ادبیات بین الملل
– یکی از کتابها در لیست ۲۵ کتاب برتر در ردهی جوان به بزرگسال
– کتاب برتر مجلهی نیویورک تایمز برای نوجوانان و جوانان
– برندهی جایزهی Cyblis
– بهترین کتاب در کتابخانهی عمومی شهر شیکاگو
مرتبط: