کنترل درونی را به کودکان‌مان بیاموزیم

مســــئله مـــهم اینجا است که ما می‌خواهیم از بیرون دنیای فرزندان‌مان را کنترل کنیم و واقعیت این است که ما قادر نخواهیم بود تمامی رخدادهای اجتماعی، طبیعی، شغلی و هر چیزی که در زندگی روزمره فرزندان‌مان رخ می‌دهد را کنترل کنیم.
یک واقعیت وجود دارد که باید آن را بپذیریم و آن این است که ما نمی‌توانیم تمام عمر از فرزندانمان محافظت کنیم. پدر و مادرهای زیادی هستند که وقتی فرزندشان از منزل بیرون می‌رود مدام نگران این هستند که وی دچار اشتباه نشود و یا اینکه کسی به وی آسیبی بزند و یا رابطه‌ای را برگزیند که مناسب نیست و یا با دوستان دردسرساز مراوده کند و فکر و خیال‌های بسیار دیگری که همه آنها سبب اضطراب و نگرانی در والدین می‌شود و هر والدی برای محافظت از فرزند خویش و آرام کردن روح مشوش و نگران خود راهی را بر می‌گزیند.
برخی سعی می‌کنند از دوران کودکی تا بزرگسالی کنترل بیشتری بر روی فضایی که فرزندشان قرار می‌گیرد داشته باشند، فراموش نشود این والدین هدف‌شان کنترل فرزندان نیست، بلکه هدف اصلی کنترل محیط و شرایطی است که فرزندشان در آن قرار می‌گیرد و بالطبع این رفتار کنترل‌گرانه سبب محدودیت‌هایی برای فرزند می‌شود و در نهایت وی تصور می‌کند پدر و مادر بصورت مداوم سعی دارند کارها، رفتارها، صحبت‌ها و رفت و آمدهای وی را کنترل کنند، این که به‌صورت مکرر احساس کنیم فرد یا افرادی برایمان مسیری را مشخص می‌کنند و روابط و رفتارهای‌مان را زیر ذره بین قرار می‌دهند مسلما خوشایند نیست و این همان حسی است که فرزندان‌مان که مادر و پدری کنترل‌گر دارند تجربه می‌کنند مخصوصا در دوران بلوغ که سبب آشفتگی روابط بین والدین و فرزندان می‌شود، آنها نمی‌دانند والدین‌شان با این روند به دنبال محافظت از آنها هستند و می‌خواهند نگرانی و اضطراب خودشان را کنترل کنند.
فرزندان ناخواسته در برابر رفتارهای محدود کننده و کنترل‌کننده والدین قد علم کرده و مقاومت می‌کنند و این را می‌توان از کودکی درون شان مشاهده کرد و از طرفی در دوران بلوغ نیز شاهد هستیم که نوجوانان رودرو با والدین خود قرار می‌گیرند و جر و بحث‌های آنها برای دستیابی به آزادی و استقلال در منزل تمامی ندارد.
آیا کنترل‌گری می‌تواند از فرزندان‌مان محافظت کند؟ و یا بیشتر آنها را از ما دور کرده و سرکشی را افزایش می‌دهد؟
گذاشتن قواعد سخت رفت و آمد، گزینش دوستان، مدام نشان دادن مسیر درست و نادرست زندگی، دادن درس‌های اخلاقی تا چه حد به فرزندان‌مان کمک می‌کند؟ تا چه حد یاری‌رسان وی در این دنیا خواهد بود؟
 در این مرحله ما با دو مسئله روبرو هستیم
اضطراب و نگرانی‌های بیش از حد والدین که ناشی از نیروهای درونی‌شان است که مدام والدین را ترغیب می‌کند برای سلامت فرزندان‌شان اقدام کنند. یادمان باشد نگرانی برای فرزندان طبیعی است، ولی زمانی که این نگرانی شبیه به کنترل‌گری و تلاش برای تسلط بر فرزندان و محیط شود این همان جایی است که باید والدین به فکر خود باشند و ابتدا منشاء این اضطراب و نگرانی درونی خود با با کمک یک درمانگر برطرف نمایند، زیرا بخش زیادی از نگرانی‌های والدین هرگز رخ نخواهد داد، ولی افکار مزاحم و ناراحت‌کننده نیز دست از سر والدین بر نخواهند داشت و بهترین مسیر رفع علت بروز این افکارهای ناخوشایند است. از سویی باید مد نظر قرار داد که والدین مضطرب و نگران فرزندانی مضطرب و نگران تربیت خواهند کرد.
و مسئله مهم اینجا است که ما می‌خواهیم از بیرون دنیای فرزندان‌مان را کنترل کنیم و واقعیت این است که ما قادر نخواهیم بود تمامی رخدادهای اجتماعی، طبیعی، شغلی و هر چیزی که در زندگی روزمره فرزندان‌مان رخ می‌دهد را کنترل کنیم. ما نمی‌توانیم کنترل کنیم همبازی کودکمان در مهد کودک به وی پرخاش نکند، ما نمی‌توانیم کنترل کنیم همکلاسی پرخاشگرش دفتر وی را پاره نکند و یا کیفش را پرت نکند. ما نمی‌توانیم کنترل کنیم بلایای طبیعی رخ ندهد، ما نمی‌توانیم در همه مکان‌ها همراهش باشیم و از وی نگهداری کنیم که مبادا با تصمیمات و رفتارهایش به خود و دیگری آسیبی برساند، ولی ما می‌توانیم با دادن آگاهی فرزندان‌مان را برای شرایط متفاوتی که درونش قرار می‌گیرند آماده نماییم و این آگاهی دادن نباید با نطق و نصیحت و سخنرانی صورت گیرد. یادمان باشد بخش عظیمی از منش و یادگیری فرزندان‌مان از مشاهده رفتار والدین سرچشمه می‌گیرد.
کنترل درونی را به کودکان‌مان بیاموزیم
به کودکان اجازه تصمیم‌گیری بدهید
به جای کنترل‌گری و هدایت وی از بیرون بهتر آن است که به وی بیاموزیم با اصول صحیح زندگی خودش از درون خود را هدایت کند، بیاموزد بد و خوب چیست، نه به معنای سخنرانی‌های اخلاقی. وقتی فرزندان‌مان از دوران کودکی بیاموزند که خود مسئول تصمیمات و رفتارهای‌شان هستند و چنانچه اشتباهی کنند باید خود در جهت رفع آن بکوشند و اگر نتایج رفتارها و سخنان‌شان را در دوران بزرگسالی تجربه کنند قدرت عمیق‌تری برای تصمیم‌گیری خواهند داشت، زیرا می‌دانند باید آینده‌نگری داشته باشند و نتایج تمامی رفتارهای‌شان به خود آنها مرتبط می‌گردد. وقتی کودکان آزمون و خطا می‌کنند، توپ را پرتاب می‌کنند و شیشه‌ای را وارونه می‌کنند، آن زمان است که می‌آموزند تصمیمات‌شان بر محیط چقدر تاثیر دارد. وقتی تکالیف‌شان را انجام نمی‌دهند و در مدرسه بازخواست می‌شوند خوب خواهند آموخت. خودشان باید رفتار صحیح را بیاموزند و مسئولیت‌های تکالیف‌شان را بر عهده بگیرند، نه اینکه والدین مدام وی را کنترل کنند که مشق‌هایت را نوشتی یا خیر؟
صحبت از آگاهی که می‌شود همانطور که ذکر شد برخی تصور می‌کنند باید مدام مسائلی را به کودکان یادآور شوند.
به عنوان نمونه:
با این دوستت مراوده نکنی پسر یا دختر خوبی نیست.
 این لباس را نپوشی مناسب شخصیت تو نیست.
  یا در فرزندان کوچک‌تر در مهد کودک: دعوا نکنی کسی تو را بزند.
شاید با تغییرات ساده در جملات بتوان نتایج بهتری گرفت، به عنوان مثال
 دوستان خوب بسیار ارزشمند هستند مخصوصا اگر کمکت کنن که احساس بهتری در مورد خودت داشته باشی و موفق تر باشی تو هم می‌تونی به دوستات این حس رو بدی اینطور نیست؟
 به نظرم مدل‌های دیگه رو هم امتحان کن این لباس قشنگه، ولی شاید بهتر از اینم پیدا کنی.
 در بچه‌های کوچک‌تر: کشتی گرفتن تو مهد کودک خوبه، ولی بیا یادت بدم که کجای بدن دوستات بزنی بیشتر خوش می‌گذره و اوه یه چیز مهم دیگه، مراقب سرشون باش یه وقت مشت به سر و صورت شون نخوره!
کودکان معنای خوب و بد را در خانواده می‌آموزند، از والدین ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها را یاد می‌گیرند، ولی اگر آموختن این ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها سخت و تحکم‌آمیز باشد مطمئن باشید از آن ناخودآگاه تخطی خواهند کرد. ساختارهای کنترل درونی را در کودکان‌تان مستحکم کنید تا در آینده به جای ترس از آسیب دیدن فرزندان‌تان مطمئن باشید وی بهترین تصمیمات را خواهد گرفت.
ستاره حمیدی؛ روان درمانگر پویشی
مرتبط: