معرفی کتاب ۳۵ کیلو امیدواری

کتاب «۳۵ کیلو امیدواری» داستان گرگوری، پسری ۱۳ ساله و ۳۵ کیلوگرمی است که دست‌های ماهری دارد. دست‌هایی که چیزهای نو می‌آفرینند، تعمیر می‌کنند، باغبانی می‌کنند و … . اما این مهارت گرگوری در مدرسه به کارش نمی‌آید. او از مدرسه متفر است اما به نظر می‌رسد به خاطر درجا زدن در بعضی کلاس‌ها بیش‌تر از دیگر بچه‌ها باید به مدرسه برود. بی‌علاقگی و ناکامی گرگوری در مدرسه باعث اخراجش می‌شود. وضعیتی دشوار برای او و پدر و مادرش.

گرگوری بیش‌تر وقتش را در کارگاه پدربزرگ‌اش می‌گذراند. آن‌جا را دوست دارد چون می‌تواند در تعمیر و ساخت‌وساز کمک کند، کمی از دعوا و مشاجره‌‌ی پدر و مادرش دور شود و از همه مهم‌تر در کنار پدربزرگ‌اش باشد. پدربزرگ تنها کسی است که او را درک می‌کند. رابطه‌ی عمیق و الهام‌بخش پدربزرگ با گرگوری جسارت انجام کاری بزرگ را به او می‌دهد: تلاش برای رفتن به هنرستان مورد علاقه‌اش برود.

نام نویسنده: آنا گاوالدا

ناشر: افق

مترجم:آتوسا صالحی

گروه سنی: ۱۲ سال به بالا, گروه سنی د, کتاب ۱۰ – ۱۲ سال, کتاب ۱۳ سال به بالا

۳۵ کیلو امیدواری

درباره ی نویسنده کتاب ۳۵ کیلو امیدواری:

«آناگاوالدا» نویسنده‌ی کتاب «۳۵ کیلو امیدواری» به آثارش برای بزرگسال‌ها شهره است، در خلق یک داستان خواندنی و جذاب برای نوجوان‌ها و هر کس که با نوجوان سرو کار دارد هم موفق بوده است. این کتاب نخستین اثر او و برآمده از تجربه‌ی آموزگاری است. گاوالدا درباره‌ی انگیزه‌ی نوشتن کتاب می‌گوید:« این داستان را برای قدردانی از دانش‌آموزانی نوشتم که در مدرسه نمره‌های خوبی نمی‌گرفتند اما استعدادهای شگفت‌انگیز داشتند.»

مترجم کتاب «۳۵ کیلو امیدواری» «آتوسا صالحی»، شاعر، نویسنده و مترجم پرکار و شناخته‌ شده‌ی کتاب‌های کودک و نوجوان است. از دیگر آثار او برای نوجوانان می‌توان به کتاب «حتی یک دقیقه کافی است»، که نوشته‌ی خود اوست، اشاره کرد.

در بریده‌ای از کتاب ۳۵ کیلو امیدواری می‌خوانیم:

«بگذریم. من خیلی‌ها را می‌شناسم که از مدرسه خوششان نمی‌آید. مثلاً خود تو. اگر از تو بپرسم: «از مدرسه خوشت می‌آید؟» می‌خندی و می‌گویی:«چه سؤال احمقانه‌ای!» فقط پاچه‌خوارهای حرفه‌ای ممکن است بگویند بله؛ یا بچه‌های نابغه‌ای که خوششان می‌آید هر روز هوششان را امتحان کنند. والا چه کسی واقعاً از مدرسه خوشش می‌آید؟ هیچ‌کس. و چه کسانی واقعا از مدرسه نفرت دارند؟ آن‌ها هم تعدادشان زیاد نیست: آدم‌هایی مثل من، کسانی که به‌شان کودن می‌گویند. کسانی که توی مدرسه دلشان درد می‌گیرد…. امّا قُرقُرهای پدر و مادرم خیلی حالم را بد نمی‌کند، خیلی وقت است که به داد و بیدادهای همیشگی‌شان عادت کرده‌ام. البته نه خیلی. راستش را بخواهی این دفعه خیلی راستش را نگفتم. آخر من اصلا نمی‌توانم به جار و جنجال‌هایشان عادت کنم. دعوا پشت دعوا. و من هنوز نمی‌توانم داد و بیداشان را تحمل کنم. برایم غیر قابل تحمل است. از وقتی پدر و مادرم دیگر مثل قبل عاشق هم نیستند، هر روز عصر با هم بگومگو دارند. و از آنجا که خودشان نمی‌دانند بگومگوی‌شان را باید از کجا شروع کنند، همیشه از من و نمره‌های بدم به عنوان یک دست‌آویز استفاده می‌کنند و تقصیر همه چیز را به گردن نمره‌های من می‌اندازند. آن وقت مادرم، پدرم را سرزنش می‌کند که چرا برای من، وقت نگذاشته است. بعد پدرم داد و بیداد راه می‌اندازد که اگر من این‌قدر لوس و نُنر شده‌ام و برای همیشه از دست رفته‌ام، گناهش فقط به گردن مادرم است».

 

مرتبط:

معرفی کتاب بچه‌های خاص خانه خانم پریگرین

معرفی کتاب بیرون ذهن من

معرفی کتاب چتر تابستان

فواید کتاب خواندن و خواص منحصر به فرد کتابخوانی