توصیه‌های آلبرت انیشتن برای افزایش هوش و خلاقیت کودکان

توصیه‌های آلبرت انیشتن برای افزایش هوش و خلاقیت کودکان

 

توصیه های آلبرت انیشتن

افزایش هوش کودکان,افزایش خلاقیت کودکان,نحوه تدریس به کودکان آلبرت اینشتین اهمیت بسیاری برای تعلیم و تربیت کودکان قائل بود
هرچند اینشتین متخصص تعلیم و تربیت نبود، اما اهمیت بسیاری برای این موضوع قائل بود و به مناسبت‌های مختلف دیدگاه‌های خود را در این مورد مطرح می‌کرد. در این مقاله همراه ما باشید تا نکته‌های لازم را به شما آموزش دهیم.

توصیه‌های آلبرت انیشتن برای افزایش هوش و خلاقیت کودکان:
او که خود از مدرسه گریزان بود و شیوه‌ی آموزشی مرسوم را که بسیار خشک و خشن بود کاملا اشتباه می‌دانست، در تمام عمر سعی کرد اولیا و مربیان را تشویق کند که روش‌های انسانی‌تر و صحیح‌تری برای آموزش و تربیت در پیش بگیرند. او با هرگونه اعمال زور و تنبیه در آموزش مخالف و معتقد بود که «بدترین چیز برای یک مدرسه آن است که روش کار خود را بر ترس، زور و قدرت‌نمایی ساختگی استوار کند. چنین روشی ویرانگر احساسات سالم، صداقت و اعتماد به نفس شاگردان خواهد بود.»

اینشتین با کودکان دوستیِ نزدیکی داشت. او در هنگام معاشرت با کودکان، خود را در سطح آنها قرار می‌داد. به عقیده‌ی او روح یک طفل، دست‌نخورده و دوست داشتنی، شاداب، انعطاف‌پذیر، صادق و پرشور است، زیرا هنوز زیر فشار قراردادها در نیامده و خدشه‌دار و دگرگون نشده است. از همین روست که کودک بی‌آنکه از نادانی خود شرمنده باشد، آشکار و بی‌پروا پرسش‌هایی را مانند سیل بر زبان جاری می‌کند.

اینشتین برای آشنا کردن کودکان با قوانین شگرف طبیعت، خود را توانا و ورزیده می‌دانست. عبارات و اصطلاحاتی را می‌پسندید که هم دقیق و روشن و هم درخور فهم کودکان باشد. به عقیده‌ی او علت بی‌خبر ماندن بسیاری از مردمان باهوش و با استعداد از این جهان شگرف، آن است که علم را به شیوه‌های آموزشیِ خشک و پوسیده به دانش‌آموزان آموزش می‌دهند. در اینجا به بررسی ۱۰ توصیه‌ی او که می‌تواند برای تربیت و آموزش کودکان و نوجوانان الهام‌بخش و مفید باشد، می‌پردازیم.

۱. «اگر می‌خواهید فرزندان‌تان خلاق و باهوش باشند، برای‌شان داستان تخیلی بخوانید. اگر می‌خواهید آنها باهوش‌تر باشند، برای‌شان داستان‌های تخیلی بیشتری بخوانید.»

قدرت تخیل یکی از عجیب‌ترین توانایی‌های ذهن بشری است. تخیل انسان قادر است چیزی را که وجود ندارد در ذهن خلق کند و زمینه‌ی ایجاد آن را در واقعیت آماده کند.

تمام ساخته‌های بشری از اختراع چرخ و ماشین گرفته تا هواپیما و سفینه‌های فضایی، از ماشین‌حساب گرفته تا کامپیوتر، ابتدا فقط به شکل یک ایده در ذهن یک انسان وجود داشتند. کودکان به‌طور طبیعی خیال‌پردازانی فوق‌العاده هستند اما معمولا بزرگترها با منطق خشک و خالی، خیال‌پردازی کودکان را بی‌اهمیت تلقی می‌کنند و به‌جای تشویق و تحریک تخیل کودکان، آنها را صرفا با واقعیات موجود آشنا می‌کنند.

با اینکه طبق تحقیقات انجام‌شده ۹۸ درصد کودکان ۲ تا ۵ سال از لحاظ خلاقیت در سطح نابغه قرار دارند، فقط ۲ درصد از بزرگسالان بالای ۲۵ سال می‌توانند نبوغ ذاتی دوران کودکی خود را حفظ و شکوفا کنند. داستان‌های تخیلی باعث تحریک و فعال شدن بیشتر تخیل کودکان می‌شود و ذهن آنها را برای تفکر خلاق و ایده‌پردازی خلاقانه آماده می‌کند.

۲. «مثال آوردن، یکی از راه‌های آموزش نیست، بلکه تنها راه آموزش است.»
مثال و تشبیه راهی طبیعی و آسان برای یادگیری است. با مثال آوردن مفهوم‌های دشوار و شاید انتزاعی را با چیزی عینی‌تر، آسان‌تر و قابل‌فهم‌تر بیان می‌کنیم. شاید یکی از علت‌هایی که معمولا درس ریاضی را سخت می‌دانند، این باشد که مفاهیم آن نسبت به سایر دروس انتزاعی‌تر است و عینا در واقعیت وجود ندارد. اما می‌توان مفاهیم ریاضی را نیز به‌راحتی با مثال‌های عینی بیان کرد. چیزی به نام «ضرب» در طبیعت نداریم و اگر بدون مقدمه بخواهیم مفهوم آن را به کودک آموزش بدهیم، با دشواری‌های بسیاری مواجه خواهیم شد. برای اینکه مفهوم «دو ضرب‌‌در دو مساوی چهار» را به کودک آموزش بدهیم، بهترین راه، استفاده از مثال‌هایی شبیه این است: «اگر دو بشقاب داشته باشیم و در هرکدام دو عدد شیرینی داشته باشیم، کلا چندتا شیرینی داریم؟» در این صورت مفهوم ضرب کردن تا حدود زیادی برای او قابل‌فهم‌تر خواهد شد.

۳. «دانش‌آموزان و دانشجویان بُشکه‌‌های خالی نیستند که بخواهید پُرشان کنید! بلکه مشعلی هستند که باید روشن‌شان کنید.»
اینشتین در کودکی هم از حفظ کردن درس‌ها و انجام دادن تکالیف مدرسه متنفر بود و بیشتر به مطالعه‌ آزاد علاقه داشت. هنگامی که در پرسشنامه‌ی سنجش هوش و استعداد منسوب به ادیسون، به این سؤال برخورد که «سرعت صوت چقدر است؟»، فریاد زد: «چه می‌دانم؟! این چیزها را به آسانی می‌توان در هر کتاب درسی پیدا کرد. چه لزومی دارد آنها را به حافظه تحمیل کنم!»

هدف اصلی آموزش باید تحریک کنجکاوی کودکان و ایجاد علاقه و اشتیاق برای یادگیری باشد. اما بیشتر سیستم‌های آموزشی صرفا به انتقال اطلاعات به ذهن دانش‌آموز می‌پردازند. در زمان‌های گذشته که ابزارهای ذخیره‌ی اطلاعات امروزی در دسترس نبود، به‌خاطر سپردن اطلاعات ارزشمند بود، اما امروزه ما در عصر اطلاعات به‌سر می‌بریم و صِرفا داشتن اطلاعات مزیت به حساب نمی‌آید. در عصر جدید انواع اطلاعات به سهولت در اختیار همگان قرار دارد. آنچه امروزه ارزشمند است، توانایی استفاده‌ی خلاقانه از اطلاعات و دانش موجود برای حل مسئله‌ و چالش‌های مختلف است. به همین دلیل باید دانش‌آموزان را به کنجکاوی و تفکر تشویق کنیم و اشتیاق دانستن و فهمیدن را در آنها افزایش بدهیم.

۴. «من هرگز به شاگردانم درس نمی‌دهم، من فقط تلاش می‌کنم شرایطی را فراهم کنم تا خودشان یاد بگیرند.»
بهترین نوع یادگیری آن است که دانش‌آموز بدون هیچ‌گونه احساس فشار و اضطراب، یاد بگیرد. انواع بازی‌ها، داستان‌ها و مثال‌های جذاب، زمینه را برای یادگیریِ خودبه‌خودی کودکان فراهم می‌کنند. یکی از مهم‌ترین مهارت‌هایی که در مدرسه آموخته نمی‌شود، «مهارت خودآموزی» است. یاد دادن مهارت خودآموزی به کودکان مانند این است که به جای ماهی دادن به آنها، ماهیگیری را یادشان بدهید. یادگیری اکثر بزرگسالان پس از اتمام تحصیلات رسمی به پایان می‌رسد، زیرا دارای مهارت خودآموزی نیستند و فکر می‌کنند برای یادگیری هر چیزی باید به مدرسه یا دانشگاه بروند.

۵. «عشق معلم بهتری نسبت به وظیفه است.»
اینشتین از هرگونه اجبار متنفر بود. او از برنامه‌های آموزشی که مغز بچه‌ها را با انبوهی از نام‌ها و فرمول‌های خشک، خسته و فرسوده می‌کند یا از حفظ کردن مطالب صرفا برای امتحان دادن بیزار بود. او اجبار به آموختن دروس مشابه برای همگان، بدون توجه به میل و علاقه‌ی آنان را قبول نداشت. معتقد بود که «وظیفه‌ی شیوه‌های آموزشی بایستی فقط این باشد که جوانان را به فکر کردن عادت بدهد و در آنها کنجکاوی و تحریک فکری پدید آورد.» و با کنایه می‌گفت: «اینکه شیوه‌های نوین آموزشی تاکنون روح مقدس کنجکاوی را یکسره نکشته است، به معجزه می‌ماند.»

عشق، شور و اشتیاق مسری هستند. وقتی معلم عاشق شغل و دانشی باشد که آموزش می‌دهد، خودبه‌خود این شور و اشتیاق به شاگردان منتقل می‌شود. اگر معلم عاشق کودکان باشد از هر لحاظ در زندگی آنها تأثیری مثبت و ماندگار می‌گذارد. همه‌ی ما خاطرات ماندگاری از معلمانی داریم که عاشقانه تدریس می‌کردند و تمام وجود خود را وقف آموزش و تربیت کرده بودند. از لحاظ تربیتی، کودکان بیشتر تحت تأثیر «رفتار» ما قرار دارند نه نصایح و گفتار ما. به همین دلیل یک معلم عاشق، بهترین الگوی تربیتی برای کودکان است و می‌تواند الهام‌بخش آنها در طول تمام عمرشان باشد.

 

مرتبط:

 بی شک دستیابی به موفقیت یکی از آرزو‌های دیرینه

چرتکه برای کودکان روشی جالب برای یادگیری مهارت ریاضی است

چگونه کودکان موفق در اقتصاد و اجتماع پرورش دهیم؟